웃♥... بهترین ها فقط و فقط در اینجا...♥유
•••GlaMor Rose•••
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب

 
 مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت 

آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. 

مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

 روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. 

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد

 و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم،

 تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و 

یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم . 

یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! 


 


موضوعات مرتبط: داستانک، ،
[ 7 / 6 / 1392 ] [ 18:5 ] [ мõħáÐêšε ]

 
همسر من مریض شد.

 او همواره به دلیل مشکلات در محل کار ، زندگی شخصی، شکست در زندگی و فرزندان

عصبی بود.

 او 30 پوند از وزنش را از دست داده بود و فقط حدود 90 پوند وزن داشت .

 او بسیار لاغر شده بود و به طور مداوم و بی اختیار گریه میکرد. 

او یک زن خوشحال نبود .

 او از سردرد، درد قلب و ناراحتی اعصاب ادامه دار زجر میکشید .

 او خواب درستی نداشت ،او تنها در روز کمی میخوابید و

 بسیار به سرعت در طول روز خسته میشد .

 رابطه ما در آستانه یک شکست و جدایی بود.

 او داشت زیباییش را از دست میداد ، او زیر چشم خود کیسه های چربی داشت،

 او دیگر از خود مراقبت نمیکرد . او حاضر به بازی کردن در هیچ فیلمی نبود و 

همۀ نقشها را رد میکرد. من امیدم را از دست داده بودم و

 فکر میکردم که ما به زودی طلاق خواهیم گرفت ...

 اما ناگهان

 تصمیم گرفتم به عمل کردن .

 میدانستم من زیباترین زن بر روی زمین را دارم .

 او بت زیبایی بیش از نیمی از مردان و زنان بر روی زمین است، و

 من تنها کسی بودم که اجازۀ به خواب رفتن در کنار او و در آغوش گرفتنش را داشتم .

من شروع به سرریز کردن او با گل و بوسه و عشق کردم و

 هر لحظه او را سورپرایز و خوشحال میکردم .

 من به او هدایای بسیاری میدادم و فقط برای او زندگی می کردم .

 من در ملاء عام فقط در مورد او صحبت میکردم .

 من او را در مقابل خود و دوستان مشترکمان ستایش میکردم .

شما آن را باور نمی کنید، اما او روز به روز شکوفا میشد .

 او هر روز احوالش بهتر شد. او وزن خود را به دست آورد، 

دیگر عصبی نبود و حتی بیشتر از همیشه مرا دوست داشت . 

من نمیدانستم که او تا این حد توانایی عشق دارد .

و پس از آن متوجه یک مطلب شدم : زن بازتابی از رفتارِ مَردش است .
 
اگر شما زنی را تا نقطۀ جنون دوست بدارید ،او هم به همان مجنون تبدیل خواهد شد.


موضوعات مرتبط: جالب انگیز هاا، ،
[ 7 / 6 / 1392 ] [ 17:47 ] [ мõħáÐêšε ]

 

مرض در دل تو ،حجاب بر سر من!
حق حضانت برای تو ،درد زایمان برای من!
 
نام خانواده برای تو ،زحمت خانواده برای من!
   چهار عقد ، برای تو ،"حسرت عشق" برای من!!
 هزار صیغه برای تو ،حکم سنگسار برای من!
 هوس برای تو! ،عفاف برای من!
 برای تو فقط پوشش ع و ر ت ،برای من روکش! حتی شده صورت!!
 هــــــــــــــزار ســـــــال گذشت این مرض درمان نشــــــــــــــد!! ..
 همه چیز برای تو ؛ و هیچ برای من .
براستی زن بودن کار مشکلی است :
 
مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی ، 
همانند یک مرد کار کنی ، شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک خانم مسن فکر کنی

 


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 7 / 6 / 1392 ] [ 17:41 ] [ мõħáÐêšε ]

 
دست همیشه برای زدن نیست 

کار دست همیشه مشت شدن نیست 
 
دست که فقط برای این کار ها نیست 
 
گاهی دست میبخشد 

نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند

 گاهی چشمها به سوی دست توست
 
دستت را دست کم نگیر . . .


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 7 / 6 / 1392 ] [ 17:38 ] [ мõħáÐêšε ]

اگر روزی عاشق شدی …


قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …


این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ..!


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 6 / 6 / 1392 ] [ 21:9 ] [ мõħáÐêšε ]

از هیچ کار بچگیم پشیمان نیستم جز این که آرزو داشتم بــــــــــــزرگ شوم …


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 6 / 6 / 1392 ] [ 21:6 ] [ мõħáÐêšε ]

دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ….


نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم …


برای اینکه نگذارم بیایند … !!


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 6 / 6 / 1392 ] [ 20:51 ] [ мõħáÐêšε ]

 

موهایم را


آنقدر کوتاه میکنم


تا خاطره انگشتانت را


از یاد ببرند …

 

دیری نمی پاید،


خاطراتت


دوباره می رویند .. !!

 


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 6 / 6 / 1392 ] [ 20:43 ] [ мõħáÐêšε ]

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . 

تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون 

اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از  

مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته 

باشه 

به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر 

زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در

همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: 

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم 

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا 

می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای 

ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا 

گرمه  !!


موضوعات مرتبط: داستانک، ،
[ 4 / 6 / 1392 ] [ 12:29 ] [ мõħáÐêšε ]


مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!


زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــگ بووووووود! 


مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بود. اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد!


زن: یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟ خیلی هیــــــــــــزی!


مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شد. هیکلت واسم مهم نبود!


زن: یعنی چی؟! پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟! هیکلم برات مهم نیست؟!!


مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست!


زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!


مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه خصوصیاتت، برام مهمه!


زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که دوستم داشته باشی؟ خیلی نامردی… چیه پای 


کسی درمیونه؟؟!!


مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم تعریف تو کردیماااا؟؟!!


زن: دیدی… دیدی… پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته که داری ازم تعریف می کنی؟!


برو از جلو چشام دور شو… یه چند ساعت نمی خوام قیافتو ببینم…

 


موضوعات مرتبط: طنز، ،
[ 4 / 6 / 1392 ] [ 11:41 ] [ мõħáÐêšε ]

از وب(z.k)


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 22:33 ] [ мõħáÐêšε ]

 

عکس دختران و زنان خوش تیپ هالیوود!

مجله فرانسوی ستاره ها : این مجله در جدیدترین شماره خود به بررسی و رتبه بندی دختران و زنان هالیوودی که بهترین و مناسب ترین پوشش را دارند ، پرداخته است.

عکس ها در ادامه مطلب

 

 


موضوعات مرتبط: هنرمندان، ،
ادامه مطلب
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 19:29 ] [ мõħáÐêšε ]


موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 13:34 ] [ мõħáÐêšε ]


موضوعات مرتبط: پرسش های تصویری، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 13:29 ] [ мõħáÐêšε ]


موضوعات مرتبط: پرسش های تصویری، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 13:28 ] [ мõħáÐêšε ]


موضوعات مرتبط: پرسش های تصویری، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 13:27 ] [ мõħáÐêšε ]


موضوعات مرتبط: پرسش های تصویری، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 13:26 ] [ мõħáÐêšε ]

ادامه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ،
ادامه مطلب
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 12:24 ] [ мõħáÐêšε ]

بقیه در ادامه مطلب


موضوعات مرتبط: سرگرمی و عکس، ،
ادامه مطلب
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 12:11 ] [ мõħáÐêšε ]

1-در شهر خرم آباد از استان لرستان:شرایط عبارتند از:
*داشتن باشگاه بدنسازی

*داشتن حداقل یك مقام نائب قهرمانی در مسابقات قویترین مردان ایران

*داشتن عكس یادگاری و امضا از فرامرز خود نگار و محراب فاطمی

*نكته:در صورتی كه عضلات شكم شش طبقه باشند امتیاز ویژه محسوب خواهد شد!(5 امتیاز)

 

2-شهر تبریز از استان آذربایجان غربی.شرایط عبارتند از:

*تلفظ حرف ق

*ادای كلمات قلقلك و قوز بالای قوز بدون كوچكترین اشتباه!

*دانستن جواب مسئله 2x2 از لحاظ مختلف

*بلد بودن جك های متعدد درباره بچه های تهران

*داشتن مدال لیاقت و شجاعت از اداره فرهنگ و هنر تبریز جهت بستن بمب به كمر و منفجر كردن كامیون حامل جك های صادراتی تبریز به استان های همجوار.

 

3-شهر رشت از استان گیلان.شرایط عبارتند از:

*داشتن رو حیه مهمان نوازی!

 *داشتن روحیه مهمان نوازی!

 *داشتن روحیه مهمان نوازی!

 

4-شهر اصفهان از استان اصفهان.شرایط عبارتند از:

*خوردن موز به صورت دو بار در هفته!

 *دست و دلباز بودن

 *داشتن حداقل سه بار سابقه دعوت دوستان به شام یا نهار و یا یكبار برگزاری مهمانی فامیلی

 *ننازیدن به سی و سه پل و سایر ابنیه تاریخی!

 *راستگویی و صداقت!!!

 

5-شهرهای سنندج و كرمانشاه از استان های كردستان و كرمانشاه.شرایط عبارتند از:

*توانایی پوشیدن شلوار استرج و تنگ به مدت 24 ساعت

 *نداشتن سیبیل

 *تعهد به خاك ایران و نداشتن ادعای استقلال طلبی!

 *نداشتن سابقه دعوا و قلدری

 *نبریدن سر نویسنده این مطلب!!!

 

7-شهر آبادان از استان خوزستان.شرایط عبارتند از:

*كوتاه كردن پشت مو و استفاده از عینك آفتابی فقط در صورت لزوم و زیر آفتاب!

 *پوشیدن پیراهن و شلوار سفید

 *نداشتن هیچ گونه ادعا نسبت به همنشینی با راكی-رامبو-جكی چان-بروسلی و بیل كلینتون

 *نداشتن هیچ گونه ادعای مالكیت نسبت به برج ایفل â €"برج پیزا-مجسمه آزادی و برج میلاد!

 *داشتن روحیه راستگویی و حقیقت طلبی(یعنی زیاد لاف نیاد)

 

8-شهر یزد از استان یزد.شرایط عبارتند از:

*توانایی زیستن در آب و هوای خوش.

 *آشنایی با اشیائی چون چمن-سبزه-قناری و سایر موجودات زنده ساكن مناطق خوش آب وهوا

 *نداشتن روحیه آب زیر كاه و رندی

 *ادای حرف های خ و ق بدون تشدید

 

9-شهر تهران از استان تهران.شرایط عبارتند از:

*داشتن تنها دو دوست دختر

 *آشنا نبودن با معنی و مفهوم كلمات دودره-تلكه-تیغیدن و ....

 *داشتن روحیه جوانمردی


موضوعات مرتبط: طنز، ،
[ 3 / 6 / 1392 ] [ 1:14 ] [ мõħáÐêšε ]

دوست داشتم تا باران بودم.تا غبار غم ها را از تنت دور می کردم.

دوست داشتم تار بودم تا آهنگ دوست داشتن برایت می نواختم.

اما افسوس نه بارانم نه تارم ولی هر چه هستم دیوانه تو هستم.

وقتی که باران می بارد به تعداد قطراتی که می تونی بگیری دوستم

داشته باش.و بدون به تعداد قطراتی که نمی تونی بگیری دوستت دارم.

 


موضوعات مرتبط: SmS، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 15:34 ] [ мõħáÐêšε ]

زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که:

می گفت تا آخر عمر با تو هستم از او پرسیدم تو کیستی؟

جواب داد من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم عروسکی

هست که ما با آن سرگرم می شویم.ولی اکنون می فهمم ما

عروسکی هستیم بازیچه غم.


موضوعات مرتبط: SmS، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 15:28 ] [ мõħáÐêšε ]

 

 
اگر بتوانیم شخصیت افراد را پیش از داشتن رابطه با آنها بشناسیم و یا حداقل در مورد چگونگی رفتار و اخلاق آنها حدس هایی بزنیم بدون شک این شناخت تاثیرات زیادی در رابطه ما داشته ...
معمولا انسان ها برای بدست آوردن شناخت بیشتر از دوستان و اطرافیان خود و یا شناخت سطحی از کسانی که برای اولین بار با آنها روبرو می شوند به گزینه های مختلفی پناه می برند که حدس زدن شخصیت طرف مقابل از روی لباس پوشیدن، امضا» و یا شیوه دست دادن او از جمله این امور است. شناخت شخصیت افراد از روی رنگ چشم، گزینه جدیدی است که در روابط انسانی بی تاثیر نبوده و چنانچه درست بکار رود مشکلات زیادی را حل خواهد کرد. 

در «دنیای درون» امروز به بررسی انواع رنگ چشم و شخصیت دارندگان آن می پردازیم:

1-رنگ چشم سبز

رنگ چشم سبز، نشان دهنده آنست که صاحبان آن شخصیتی قوی و اراده ای بالا دارند.

در تصمیم گیری ها، خیلی محکم عمل کرده و تا حدی خود رای و مغرور هستند. این افراد اعتماد به نفس بالایی دارند و در کمک به دیگران سعی می کنند تا آخرین توان خود را مصرف کنند.

2-رنگ چشم آبی

دارندگان چشم های آبی دارای نگاهی عمیق بوده و شخصیتی حساس و شفاف دارند.
این افراد به راحتی فکر و نظر خود را به دیگران تحمیل می کنند و به همین نسبت جرات و شجاعت ویژه ای هم به خرج می زنند. قابل توجه است که بیشتر چشم آبی ها طبیعت و احساساتی هنری و ملموس دارند.

3-رنگ چشم مشکی

صاحبان چشمان مشکی انسان هایی رویایی هستند که در فضای شاعرانه ای زندگی می کنند و همچنین بسیار دست و دل باز هستند. بسیار سعی می کنند با هرچه دارند به دیگران کمک کنند. این افراد همچنین دارای خلق و خوی اجتماعی و احساسات ظریف هستند.

4-رنگ چشم قهوه ای

چشم قهوه ای، سنبل مهربانی و محبت است و هرچه تیره تر باشد مهر و محبت صاحبش بیشتر است. چشم قهوه ای ها بسیار خون سردند و هرچه را که می خواهند به راحتی تصاحب می کنند. چنین به نظر می رسد که این افراد معنای عصبانیت را نمی شناسند و از آرامشی تمام نشدنی بهره مند هستند.

5-رنگ چشم خاکستری

صاحبان چشم های خاکستری دو دسته هستند، یا از شخصیتی آرام و با اعتماد به نفس برخوردارند و یا شخصیتی عصبی و انقلابی دارند و همیشه به دنبال آرامش می گردند ولی در مجموع انسان هایی سرسخت و سنگین دل هستند.

6-رنگ چشم عسلی

با وجود اینکه چشم عسلی ها انسان هایی خوش قلب هستند ولی با دیگران صریح نیستند. این افراد همیشه به دنبال دوست می گردند. چشم عسلی ها معمولا از کودکی روی پای خود بزرگ شده و دوست ندارند به دیگران تکیه کنند.


حالا چشم شما چه رنگیه؟تو نظرات بنویسید.

 


موضوعات مرتبط: علمی، فال، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 14:28 ] [ мõħáÐêšε ]

برای عشق تمنا كن ولی خار نشو

برای عشق قبول كن ولی غرورتت را از دست نده 

برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن

برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر 

برای عشق وصال كن ولی فرار نكن

برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن

 برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 14:22 ] [ мõħáÐêšε ]

 

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند.

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم.
 
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت؛ او بلد بود...

از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : « تو فقط پا بزن ».

من نگران و مظطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
 
وقتی می گفتم : « میترسم » . او به عقب بر میگشت و دستانم را می گرفت و من آرام می شدم .

او مرا نزد مردمی میبرد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه میدادند و این سفر ما، یعنی من وخدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است؛ بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است .

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند؛ اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند.

ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند میزند و می گوید :  پابزن


موضوعات مرتبط: داستانک، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 14:18 ] [ мõħáÐêšε ]

چه کسانی با هوشند؟ آنها که در شغل شان موفق هستند؟ آنها که محقق و دانشمند و نابغه اند؟ نظریه های جدید روان شناسی می گوید همه اینها به علاوه خیلی های دیگر! آنها می گویند ورزشکارها، هنرمندها، تراشکارها و هر شغل دیگری که به ذهن تان می رسد آدم های باهوشی هستند.


موضوعات مرتبط: علمی، ،
ادامه مطلب
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 12:9 ] [ мõħáÐêšε ]

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد :
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
يا خزانی خالی از فرياد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد:
روزی از این تلخ و شيرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سايه ی ز امروزها، ديروزها

ديدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فرياد درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خويش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تيرهء دنيای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با ياد من بيگانه ای
در بر آئینه می ماند بجای
تارموئی، نقش دستی، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران می شود
روح من چون بادبان قايقی
در افقها دور و پنهان می شود

می شتابند از پی هم بی شکيب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خيره می ماند بچشم راهها

ليک ديگر پيکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگير خاک!
بی تو، دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زير خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

                                                                                            فروغ فرخزاد


موضوعات مرتبط: شعر، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 12:5 ] [ мõħáÐêšε ]

 

با تو، از نام تو هم آبی ترم

خلوتی سرشار از نیلـوفرم

عشق، همرنگ نگاهت میشود

وقتی از چشم تو، نامی میبرم

لحظه های تازه ات را مثل گل

می گذارم لا به لای دفترم

وقتی از دست زمین و آسمان

لعنت و دشنام، می ریزد سرم

خستگی های خودم را، پیش تو

در کنار دفترم می گسترم

بعد از آن، حرف دلم را بیت بیت

اندک اندک، بر زبان می آورم

ما دوتا، از خویش خالی نیستیم

تو لجوجی، من پر از شور و شرم

گرچه تو از من، کمی شیداتری

من هم از تو، اندکی عاشق ترم

تو اگر یک لحظه پروازم دهی

شاید از هفت آسمان هم، بگذرم ...

 


موضوعات مرتبط: شعر، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 12:0 ] [ мõħáÐêšε ]

زندگی با تمام طراوتش میگذرد
عشق ها میمیرند ، رنگ ها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطره هاست ،که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا میمانند


موضوعات مرتبط: حرف های قشنگ، SmS، ،
[ 2 / 6 / 1392 ] [ 11:55 ] [ мõħáÐêšε ]

این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ی در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد...
 
با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...
بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...
و سفارش دادندپنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارش‌شان را حساب کردند،
و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی...
آدم‌های دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،
مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟
خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند...
سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد...
بعضی‌ جاها هست که شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید،
بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید...
نتیجه اخلاقی:
گاهی لازمه که ما هم کمی سخاوت بخرج بدهیم و قهوه مبادا... ساندویچ مبادا... آب میوه مبادا... لبخند مبادا... بوسه مبادا...و مباداهای دیگر...
که دل خیلی ها از اونا می خواد... و چشم انتظارند... که ما همت نموده و قدمی در سرزمین صورتی محبت و عشق بگذاریم ...
و به موجودات زنده... و بخصوص به انسانهای امیدوار و آرزومند توجهی کنیم...
بیاییم و پیام های مبادا را هم برای کسانی که دوستشان داریم بفرستیم...


موضوعات مرتبط: داستانک، ،
[ 1 / 6 / 1392 ] [ 21:29 ] [ мõħáÐêšε ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

درود فراوان.به Glamor.roseخوش اومدید. دوستای گلم،پیشنهاد ها و انتقاد ها و نظرای زیباتونو تو دل بهاریتون نگه نداری و برامون بنویسید. ما هم سعی میکنیم بهترین ها رو براتون به نمایش بزاریم. با تشکر
امکانات وب